ترسم که شعر سنگ مزار ِ من این شود:
»» او هم جمال یوسف زهــــ ــرا ندید و رفت ««
مهدی ام من که مرا گرمی بازاری نیست!
بهتر از یوسفم و هیچ خریداری نیست!
همه گویند در حسرت دیدار من اند!
لیک در گفته این طایفه کرداری نیست!
ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من،
تا که خالص نشوی با تو مرا کاری نیست...
برای فرجش صلواتــــــــ!!!
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
ارزو شعرای انتخابیتم قشنگه